جانا، اي كاش بيشتر باشي. امشب تلفن كه تمام شد نشسته بودم بي حرف، بي هيچ حركتي روي پله يكي از خانه هاي آن پايين و فكر مي كردم. فكر مي كردم و به خودم نگاه مي كردم. خالي شده از توان، خالي شده از شور پيمودن فردا. لحظه هاي خوبي نبود. اي كاش بودي، دستم را مي گرفتي. بي حرف، بي هيچ حركتي و بعد توان از دست رفته در همنشيني و آغوشت خودش يكهو پيدا مي شد. من از اين حجم دوري، از اين حجم بي همبودگي گله دارم. از ,دلتنگي ...ادامه مطلب