حوالي سه نيمه شب است و من خواب از سرم پريده. نوشته را شروع مي كنم و دلم سيگار مي خواهد. چند ساعت پيش داشتم به راه هايي براي بردن بي دردسر ممنوع جات فكر مي كردم براي سفر. اين كه چه طور و چه قدر مي توانيم همراه ببريم. يا اصلا . . . از اين فكرها. ولي اين لحظه دارم فكر مي كنم به تو و سعي مي كنم اضطرابت را بفهمم. اين اصرار چند وقتي تنها زندگي كردن را، سعي مي كنم علتش را درك كنم و هي اطمينان داشتن/نداشت,روزهاي,معوق ...ادامه مطلب