اين خيابان چند نفر جمعيت دارد؟

ساخت وبلاگ
 

راستش را بخواهي نمي دانم. خيلي چيزها را نمي دانم. مثلا نمي دانم در اين خيابان نامعلوم، در اين شهر نامشخص چند نفر ايستاده اند مغموم از اين كه يكي ديگر به دليلي كه معلوم نيست باقالي هم بار احساسشان نكرده. يا مثلا نمي دانم امشب يكهو چه شد كه تو فكر كردي دلتنگي اي نيست؟
به منطق تو اما وقتي فكر مي كنم شايد دو دو تا چهارتايش اين طوري است كه دلتنگي اگر بود لابد منجر ميشد اين يك ساعت را صبر كني، صدايم را بشنوي و بعد به خواب بروي.
راستش را بخواهي جلسه فردا مجابم كرد كه اولش بخواهم كه زود بخوابم اما حالا كه اينجايم. ايستاده در اين خيابان بي سر و ته و با تلخي به حرف هاي تو فكر مي كنم و به يك شب ديگر كه نامعلوم گذشت. جلسه لعنتي فردا اذيتم مي كند، چرا كه اين نامشخص بودن هي در آن بيشتر دم مي كشد، تلخ تر مي شود و اين تلخي مي ريزد در روزهام، در شب هام. من از اين شب هاي دور از تو، از اين نفس هايي كه بي تو مي كشم ناراحتم. از اين كه رد احساسم براي تو نامرئي است حالم گرفته مي شود. آنقدر كه دلم مي خواهد اين سيگار روشن را براي هميشه خاموش كنم. اگر يك روزي آمد كه يادت بود يكي از اين بي شمار وبلاگ فارسي تنها براي تو ورق مي خورد بدان آخرين سيگار را با حجم غير قابل وصفي سردرگمي به اين تاريخ خاموش كرده ام.


برچسب‌ها: شب نوشت
+ نوشته شده در  ساعت 0:56  توسط آقای زرد  | 
روزها...
ما را در سایت روزها دنبال می کنید

برچسب : خيابان,جمعيت,دارد؟, نویسنده : 0saharism7 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 1 شهريور 1396 ساعت: 18:13