خيابان هدررفتگي

ساخت وبلاگ
به ديروزهام كه نگاه مي كنم دلم براي رفته ها نمي لرزد. براي آدم هايي كه در اين خيابان با هم سيگار كشيديم، رد شديم و قدم زديم. آن هم در فصل هايي پي در پي. سال هايي پشت در پشت. دوستاني عادي، صميمي، قديمي و جورهاي ديگر. من در اين خيابان كه قدم مي زنم به تو فكر مي كنم و هراس جزء جدايي ناپذير لحظه ام مي شود. مي داني؟ نمي دانم چه طور بگويم كه بفهمي، كه بداني تمام آرزوي من خلاصه مي شود در تو. نمي دانم چه طور بگويمت كه چه قدر براي من مهم و ارجمندي. ساده ترينش اين است كه بگويم از جانم عزيزتري (باور نمي كني) اما اين دقيق نيست، درست هم نيست. چرا كه از جان عزيزتر بودن يك مرز است، اما تو، نفس كشيدن و زيستن با تو بسيار فراتر از اين مرز است. مي داني هم درخت بعد از مرز آسمان است. هم پرنده و هم خورشيد. همه شان بعد اين مرزند اما تفاوتي بسيار دارند. من چگونه بگويم كه اگر جان ِ من خطي مرزي باشد تو چه قدر از اين مرز گذشته اي؟ تو چه قدر پيش رفته اي كه مدت هاست حتي نمي توانم وصف كنم.
سحر من ديروزم را كه مرور مي كنم دلم براي فردا مي لرزد، شور مي زند. دلم براي اين كه تو نداني چه قدر پيش رفته اي دلواپس است. تو براي من معني نمي شوي در كسي كه دوستش دارم و عشق است. تو بسيار فراتر رفته اي. آنقدر كه با هيچ جمله ا نتوانم تو را شرح دهم.
غمگينم
برچسب‌ها: ندارد
+ نوشته شده در  ساعت 13:58  توسط آقای زرد  | 
روزها...
ما را در سایت روزها دنبال می کنید

برچسب : خيابان,هدررفتگي, نویسنده : 0saharism7 بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 0:00